جدول جو
جدول جو

معنی شکر سفید - جستجوی لغت در جدول جو

شکر سفید
(شَ کَ رِ سَ / سِ)
ابلوج. (یادداشت مؤلف). فارسی زبانان هندوستان آنرا شکر تری گویند. (آنندراج). چون قند سفید را دو بار بجوشانند شکر سفید به دست آید. (فرهنگ فارسی معین). مثال این مراتب چنان است که قناد از نیشکر قند سفید بیرون آورد. اول که بجوشانند نبات سفید بیرون آورد. دوم مرتبه که بجوشانند شکر سفید بیرون آورد. سیم مرتبه شکر سرخ. چهارم مرتبه طبرزد. پنجم مرتبه شکر قوالب. ششم مرتبه دردی ماند که آن را اقطاره نامند بغایت سیاه و کدر باشد... (از منتخب مرصادالعباد نجم الدین رازی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(رِ سَ / سِ)
خارزد. رجوع به خار سپید و سپید خار شود
لغت نامه دهخدا
(قَ رِ شِ خَ)
دهی است از دهستان بوانات، بخش بوانات و سرچمان شهرستان آباده. در 34000 گزی شمال باختر سوریان و 36000 گزی شوسۀ شیراز به اصفهان واقع و موقع جغرافیایی آن کوهستانی و سردسیر است. 156 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و رود خانه محلی و محصول آن غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت است. راه فرعی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(کَ فِ سَ / سِ)
برف را گویند. (برهان). کنایه از برف باشد. (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کَ سَ / سِ)
کنایه از مردم صاحب همت است که بسبب بخشندگی مفلس و پریشان شده باشد. (برهان) (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کَ سَ)
دهی از دهستان کلیایی بخش سنقر کلیایی است که در شهرستان کرمانشاهان واقع است و 550 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(کُ کَ)
دهی از دهستان جوزم و دهج است که در بخش شهربابک شهرستان یزد واقع است و 339 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(کَ سِ)
دهی از دهستان بهمئی سردسیر است که در بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان واقع است و 120 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
آنکه پرسفید رگ دارد سفید پر. یا چای پرسفید. نوعی چای معطر که رنگ آن مایل بسفید است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کف سفید
تصویر کف سفید
خو سفید دست و دلباز صاحب همتی که بسبب بخشش تهیدست شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کف سفید
تصویر کف سفید
((کَ س))
کنایه از صاحب همتی که به سبب بخشش تهیدست شده
فرهنگ فارسی معین